Persian Braille

زمانی که چشم بی‌ناست و دست بینا

Persian Braille

زمانی که چشم بی‌ناست و دست بینا

Persian Braille
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

جواد احمدی جوان مکانیک نابینا

يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۴ ق.ظ | ریحانه کشاورزمطلق شیرازی | ۰ نظر

      در زندگی گاهی به انسان‌هایی بر می‌خوریم که با اراده ای پولادین دنیا را وا می‌دارند تا انگشت حیرت به دهان فقط محو تماشایشان باشد. این بار قصد داریم پای صحبت یکی از همین اعجوبه ها با سنی بسیار کم بنشینیم که با سرگذشتش دنیا را وادار به تعظیم در برابر خود نموده است.

      خواهش می‌کنم خودتان را بیشتر برای ما معرفی کنید.

من جواد احمدی دیپلمه و متولد سال 1373 در تهران هستم.

      چه شد که ساکن دنیای نابینایان شدید؟ و اصلا از کی ساکن این دنیا شدید؟

اردیبهشت 1392 در اثر یک حادثه رانندگی به این دنیا وارد شدم. درست زمانی که داشتم خودم را برای کنکور آماده می‌کردم.

      از آن اتفاق وحشتناک برایمان بگویید.

در اثر تصادفی که کردم تقریبا چهار روز به حالت کما فرو رفتم و بعد که به هوش آمدم دیدم نه می‌توانم ببینم و نه صحبت کنم. زیرا برای تنفس به لوله ای زیر گلویم قرار داده بودند و همین لوله باعث می‌شد که نتوانم صحبت کنم. یکی از چشم‌هایم را تخلیه کرده بودند و یکی دیگر هم کاملا از کار افتاده بود. صورتم به طرز وحشتناکی متلاشی شده بود. به علت تورم شدید مغزی پزشکان از من قطع امید کرده بودند. حدود دو ماهی هم در بخش آی سی یو بستری شدم. به دلیل این که صورتم آسیب زیادی دیده بود 18 بار در این چهار سال مورد جراحی قرار گرفتم.

      در مدتی که قادر به صحبت کردن نبودید چه طور با دیگران ارتباط برقرار می‌کردید؟

اول از هر چیز سعی کردم با پانتومیم و حرکات دست و صورت منظورم را بفهمانم. اما متاسفانه در این کار خیلی موفق نبودم. خواستم تا دفتر و قلم در اختیارم بگذارند تا به این وسیله با دنیای خارج مرتبط بشوم. منظورم را می نوشتم اما با خطی که اصطلاحا به آن خرچنگ قورباغه ای می‌گویند.

      دوران نقاهتتان چه قدر طول کشید و در آن زمان چه مشکلاتی داشتید؟

حدودا یک سال طول کشید چون در مدتی که در بیمارستان بودم به دلیل جراحی‌های زیادی که روی صورتم انجام می‌شد درد زیادی داشتم.

به خاطر تسکین درد مرفین زیادی به من تزریق می‌کردند. به طوری که حدودا سی کیلو وزن از دست داده بودم خیلی ضعیف و نحیف شده بودم

و بدون کمک دیگران نمی‌توانستم روی پا بایستم. باید وزن از دست رفته را دوباره جبران می‌کردم تا بتوانم دوباره جان بگیرم و به زندگی رو بیارم.

      چه کسانی در برگشت شما به زندگی و شروع دوباره آن نقش داشتند؟

یکی از بزرگترین شانس‌های من در زندگی این است که خوشبختانه خانواده بسیار خوبی دارم. پر واضح است که نقش خانواده در مستقل شدن من خیلی پر رنگ بوده است. آنها بیشتر از خود من وضعیتم را پذیرفته بودند و با آن کنار آمده بودن. به طوری که مادرم خودش پیش قدم شد و برایم عصای سفید تهیه کرد تا من بتوانم مثل قبل مستقل باشم و به تنهایی رفت و آمد کنم. مسؤولیت‌هایی را که قبلا در زمان بینا بودنم بر عهده من بود مثل خریدبرخی از مایحتاج خانه دوباره به من واگذار شد. تا من کمبودی را نسبت به قبل از حادثه احساس نکنم.

      چه انگیزه قوی شما را واداشت تا به این خوبی و زودی به زندگی برگردید؟

وقتی پس از دو ماه از بیمارستان مرخص شدم آن هم بعد از اعمال جراحی زیادی که انجام داده بودم احساس پیروزی می‌کردم که بالاخره من از بیمارستان بیرون آمدم با خودم فکر کردم پس از این همه مشقت من هنوز زنده ام و باید زندگی کنم. و این که در زمان دبیرستان هم یکی از معلمانم به نام آقای جوهری نابینا بود و فکر کردن به او و زندگیش مرا مصمم‌تر کرد که دوباره شروع کنم. به طوری که پس از مدتی ازدواج هم کردم و الآن صاحب یک پسر هم هستم.

      الآن به چه کاری مشغول هستید؟

در تعمیرگاه تعویض روغنی پدرم به کارهای مکانیکی مثل تعویض روغن و لنت و لاستیک و ضد یخ و فیلترهای ماشین و کارهایی از این قبیل می‌پردازم.

      واقعا با مشکل جدی در شغلتان مواجه نیستید؟

خوشبختانه نه. چون قبل از این حادثه من این کار را با چشمان باز انجام می‌دادم اما الآن خیلی راحت با چشمان بسته انجام می‌دهم. تازه اگر هم مشکلی پیش بیاید با توجه به وضعیت کنونیم برای آن راه حلی مناسب خلق می‌کنم. مثلا وقتی که پیچ‌ها را باز می‌کنم به خاطر این که از دستم نیفتند و راحت‌تر هم کار کنم آن‌ها را به ترتیب روی یک آهنربا قرار می‌دهم.

      به مخاطبان معلول برای باور کردن خودشان چه توصیه ای دارید؟

این بدیهی است که هر کسی در هر سنی در یک موقعیت و شرایط خاص خواسته یا ناخواسته قرار می‌گیرد اول کاری که باید بکند این است که باید دید درستی نسبت به موقعیت و شرایط کنونی خودش داشته باشد تا بتواند زندگیش را خوب مدیریت کند. به هر حال شرایط ناخواسته پیش آمده اند. با به چالش کشیدن آن‌ها و ردیف کردن چراهای بی جواب نه تنها کاری از پیش نمی‌بریم بلکه روز به روز از مسابقه زندگی هم عقب می‌افتیم.

توصیه می‌کنم دوستان بیشتر مطالعه کنند تا خودشان را بهتر بشناسند. خودشان را دست کم نگیرند چرا که باید بدانند یک گامی که برمی‌دارند مساوی است با یک روز فکری که افراد عادی می‌کنند.

فریبا علیزاده_رشد روشن

مصاحبه با هزار داستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی