دکتر فرزاد طیباتی دارای بردهای سراسری و ایالتی از آمریکا
همیشه جمله خواستن توانستن است را شنیده و خوانده بوده ایم اما تا کجا آن را باور کرده ایم نمیدانم.
شاید هیچ وقت به عمق آن فکر نکرده باشیم و مانند همه شعارها به آن توجه کرده باشیم.
اما این بار میخواهیم پای صحبت کسی بنشینیم که این جمله را با تار و پود جانش بافته از آن جامه ای ساخته و بر تن این شعار پوشانده است. تا من و تو دریابیم که این سخن معروف یک شعار که نه بلکه یک حقیقت است.
از ایشان خواستم تا خود را بیشتر و بهتر برای ما معرفی کنند.
من فرزاد طیباتی متولد 1341 هستم.
در سن سه سالگی به علت نزدیک بینی مجبور به استفاده از عینک شدم. وقتی دوازده ساله بودم ضربه ای به سرم وارد شد. که در اثر آن شبکیه چشمم پاره شد و بیناییم را به کل از دست دادم.
اما هیچ یک از این اتفاقات ناگوار نتوانست مرا از اندیشیدن به آرزویی که داشتم باز دارد. تحصیلم را در آموزشگاه شهید محبی ادامه دادم و در رشته اقتصاد دیپلم گرفتم. در دوره دبیرستان نیز موفق به یادگیری اپراتوری تلفن و کسب مدرک آن شدم. بعد از دیپلم به عنوان اپراتور در بانک تجارت مشغول به کار شدم.
سال 1363 بود که به پیشنهاد یکی از متخصصان چشم برای درمان به امریکا سفر کردم اما این سفر منجر به اقامت شد. در آن جا ابتدا به کلاسهای مخصوص آموزش نابینایان میرفتم تا پس از چهار سال یعنی در سال 1367 بعد از این که اجازه اقامت در امریکا را گرفتیم مصمم شدم برای رسیدن به برترین آرزویم که پزشک شدن بود گام بردارم.
وارد دانشگاه شدم. ابتدا به خاطر نابینایی به من پیشنهاد کردند که واحدهای کمتری را بردارم. اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. علوم پایه را از ابتدا شروع کردم. درس شیمی را از شناخت ابزار گرفته تا بیوشیمی در مدت دو سال و نیم گذراندم. البته ناگفته نماند که با مشکلات زیادی رو به رو بودم.
نخستین مشکلم این بود که دیپلمم را در رشته اقتصاد گرفته بودم و اصلا با مطالب رشته پزشکی همخوانی نداشت. دوم این که استاد بدون این که توجه داشته باشد که یکی از دانشجویان کلاس نابیناست درس را بر روی تابلو مینوشت و توضیح میداد. به همین خاطر نمرات ترم اولم در حد متوسط بود. ترم دوم با واحدهای آزمایشگاهی شروع شد و مشکل من هم بیشتر شد. چون دیگر نیاز مبرم به دیدن داشتم.
اما تسلیم نشدم. از دوستانم میخواستم تا آن چه را میبینند برایم توضیح دهند یا توصیف کنند. این گونه بود که از واکنشهایی که از آزمایشات میدیدند برایم تشریح میکردند و من صدای آنها را ضبط میکردم تا در فرصت مناسب گوش بدهم.
در ترمهای بعد دروس فیزیک و بیولوژی را فرا گرفتم تا به شیمی پیشرفته رسیدم. در آزمایشگاه شیمی پیشرفته هم مشکلاتم بیش از پیش میشد. اما باز هم با کمک دوستان این مشکل هم به خواست خدا جدی نبود. آنها مواد را با هم ترکیب میکردند و واکنش را میدیدند و برایم توضیح و تشریح می کردند این گونه موفق شدم تا مرحله دیگری را هم پشت سر بگذارم.
آن سال در شیمی پیشرفته دانشجوی برتر شناخته شدم و لوح تقدیر دریافت کردم. در درس شیمی آلی باید تصویر اتمها را میدیدم تا آنها را بشناسم به همین منظور استادم با صبر و حوصله فراوان اتمها را با میخ و چوب برایم طراحی میکرد و به من نشان میداد. پس از مدتی به درجه کمک استادی رسیدم و تدریس را از کلاس های پایینتر شروع کردم.
حضور یک استاد نابینا در دانشگاه همه را اعم از دانشجو و کارمند متعجب کرده بود. درس فیزیک را هم با استفاده از حس و ابتکار پیش بردم. فقط در قسمت نور با مشکل مواجه بودم. در درس بیولوژی هم که باز نیاز مبرم به بینایی داشتم از دوستانم خواهش میکردم تا آن چه را زیر میکروسکوپ میبینند برایم با خمیر بسازند تا من آن را لمس کنم و یاد بگیرم.
در اتاق تشریح به من اجازه ندادند مانند دیگران دستکش بپوشم. به ناچار بدون دستکش به شناسایی اندام و اعضای جسد می پرداختم. سرخرگها و سیا رگها را از صدای خاصی که زیر انگشتانم احساس میکردم میشناختم. و اعصاب را از سختی آنها. برای شناسایی رنگ بافتها از دوستانم میخواستم که رنگ قرمز را برجسته تر و رنگ سفید را گودتر بر روی خمیر یا چوب به من نشان دهند.
با وضع علائم و نشانه های قراردادی توانستم درس بافتشناسی را هم به پایان برسانم و آن سال هم بین سیصد دانشجوی تشریح دانشجوی ممتاز شناخته شدم.
سر انجام با رتبه اول بین سیصد دانشجوی پزشکی با تخصص کایروپراکتیک از یکی از دانشگاههای معتبر امریکا فارغ التحصیل شدم و در همان سال نامم در کتاب طلایی امریکا به ثبت رسید.
در حال حاضر کجا مشغول به کار هستید؟
من در مطبی واقه در غرب تهران به معالجه بیماران در رشته تخصصی خودم (کایروپراکتیک) مشغول هستم.
میشود به طور خلاصه رشته کایروپراکتیک را برایمان شرح بدهید.
شایعترین کاری که در این رشته میشود این است که درمانگر به درمان کمر درد و درد گردن با حرکت دادن ستون و مهرهها می پردازد. (علم تنظیم و طتبیق همراه با پیشگیری و درمان بیمتریهای ستون فقرات و مفاصل، سیاتیک، آتروز و سردردهای ناشی از TMJ (مفصل فک و گیجگاه)
خاطره ای از دوران دانشجوییتان دارید که برای ماجالب باشد؟
اولین روزی که به کلاس شیمی پیشرفته رسیدم کمی دیر شده بود. وقتی وارد شدم استاد گفت کلاس را اشتباه آمده اید و پرسید کدام کلاس را میخواهید من به شماره آن کلاس اشاره کردم و او متعجب شد که یک نابینا دانشجوی پزشکی باشد.
چه توصیه ای برای مخاطبان مجله دارید؟
به نظر من هر کس که میخواهد پا در راه کاری نشدنی بگذارد نباید منتظر کسی باشد که حلال مشکلاتش باشد. خودش با توجه به موقعیت و نوع کارش باید خلاقانه با مشکلاتش کنار بیاید.